هوایم را داشته باش من خودم را به باد داده ام برای تو...
در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟ نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال… بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو…. بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود…. این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟ مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی…. خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟ تا هر جا باشی من نیز میمانم… عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ، هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که دلم تمام دلخوشی اش به توست…
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |